مناجات سال نویی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
رسـید فـصل بـهـار و بهـار ما نرسید بهـار عـمر گـذشت و نگـار ما نرسید کجاست مـرهم غـمهای بیشمار علی دوای زخــم دل داغدار مــا نــرسـیـد به شوق دیدن رویش به صبح خیره شدیم چقـدر خـیره شـدیم و سـوار ما نرسید کجـاست نـور امـید نـجـات این عـالـم کجاست صبر و قراری، قرار ما نرسید چـقـدر چـلّـه گـرفـتـیـم تا بـبـیـنـیـمـش ولی به منـزل مقـصـود بار ما نرسید هزار حرف مگو بین سینه بود و کسی به داد این دل بیـمـار و زار ما نرسید چـقـدر گـریه نـوشـتیم پای غـربت او چـقـدر گـریه نوشـتیم... یار ما نرسید به جد بیکـفـنش میکـنم توسل، چون به جز حسین کسی هم به کار ما نرسید فـدای گریۀ آن مـادری که میفرمود: دو قطره آب به این شیرخوار ما نرسید |